سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید سید قربان حسینی

اوقات شرعی
تنهاترین تنهایی، همنشین بد است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 2693

 
 
درباره خودم
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
زندگینامه شهید حسینی

زندگینامه ی شهید سید قربان حسینی

من المومنین رجال صدقوا …    ( آیه ی 23 سوره اعراب )

برخی از مومنان بزرگ مردانی هستند که بعهدی که با خدا بستند کاملا وفا کردند ( تا به راه خدا شهید شدند ) و برخی به انتظار ( فیض شهادت ) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.

شهید حسینی در سال 1340 در روستای تازه آباد سارو در یک خانواده ی مذهبی متولد شد . در سن هفت سالگی به مدرسه رفت و پس از گذراندن دوره ابتدائی از آنجائیکه پدرش علاقه شدیدی به روحانیت داشت نامبرده را به حوزه علمیه ی رستمکلاه برده و او را نزد یکی از اساتید حوزه به نام آقام مهدوی سپرده و مشغول درس شد و آنقدر حافظه و استعدادش فوق العاده بود که در ظرف مدت حدود 4 سال بقدری رشد نموده که لباس مقدّس روحانیت را در همانجا به تن پوشید . وی در ضمن تحصیل در فعالیت های سیاسی نیز از قبیل پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام خمینی (ره) که شبانه و در اوقات مخصوص انجام گرفت شرکت میکرد که سرپرست ایشان به پدرش خبر داده که فرزند شما شبها از حوزه خارج میشود و صبح پس از بیدار شدن می بینیم که ایشان هم در حوزه هستند ، نمی دانیم شبها کجا می رود و به درسش توجهی ندارد . پدر شهید به حوزه رفتند امّا ایشان را ندیدند و مدت سه شب متوالی به حوزه میرفته تا اینکه درشب سوّم که در حجره اش به انتظار نشسته بود که حدود ساعت 3 به بعد از نیمه شب ناگهان شهید حسینی از روی دیوار وارد حیاط مدرسه شد که در حجره اش را باز نموده و چشمش به پدرش افتاد ، متعجّب شد . پدرش گفت پسرم بیا ، کجا بودی ؟ شکایتی از طرف حوزه شد و بناست که شما را از حوزه بیرون کنند چرا شبها حوزه را ترک می کنی و کجا می روی ؟ شهید حسینی به پدرش اظهار داشت که شما تا بحال بعنوان پدر موظّف بودی که مرا کنترل کنی ، حال که به سن شرعی و قانونی رسیدم راهی را انتخاب کرده ام که راه اسلام و رضای خدا در آن است . پدرش اصرار داشت که چه می کنی ؟ ایشان در جواب گفت :مسائلی هست که شما هم نباید بدانی ولی به یک شرط به شما می گویم که به من قول دهی برای کسی بازگو نکنی و من بدانم و شما و خدای ما . دست پدر را گرفت و از حجره بیرون رفتند ، در دل شب شب تاریک در گوشه ای خلوت به پدرش گفت ما مأموریت داریم اعلامیه و نوار سخنرانی شخصی روحانی و مرجع عالیقدرحضرت آیت الله خمینی که در تبعید بسر می برد را در منطقه ای از آمل تا گرگان پخش میکنیم و این یک وظیفه هست چه شما بخواهی و چه نخواهی من به تکلیفم عمل می کنم و من میدانم که مرا بیرون می کنند و من دیگر در اینجا نمی مانم .

شهید حسینی همزمان با شروع انقلاب اسلامی از حوزه رستمکلا بیرون آمد و در تظاهرات و راهپیمائیهای علمیه علیه رژیم در بهشهر شرکت داشت تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید و بعد از پیروزی انقلاب جهت ادامه تحصیل به حوزه علمیه شهر قیام و خون قم رفت و مدّت یکسال در آنجا مشغول تحصیل بود که بعلیت اینکه آب و هوای قم با ایشان سازگار نبود از قم به مشهد عزیمت کرد و در حوزه مشهد مشغول تحصیل شد و در ضمن تحصیل در مشهد در کمیته انقلاب اسلامی آنجا فعالیت داشت و با گروههای الهادی درگیر بود و به زندگیش اعتنایی نداشت و همیشه در فکر انقلاب بود و همدوش با جوانان انقلابی و حزب الله مشهد در سرکوبی منافقین نقش مهمی را ایفا کردند . بارها از دست منافقین و ضد خلقیها کتک خورد ولی باز هم از پای نمی نشست و فرمان حضرت امام در روح و روانش نیروی مقاومت را مستحکمتر مینمود و در دستگیری منافقین نقش اساسی داشت که یک روز یک خانه تیمی را کشف و حدود 200 نفر را با همکاری برادران حزب الله دستگیر و آنها را خلع سلاح کردند و اکثر شبها را برای حفاظت از دستاورد های انقلاب در کمیته انقلاب اسلامی پاسداری میداد و استراحت را فدای انقلاب می کرد و توجه چندان به خانواده نداشت و بارها رفقا و دوستانش میگفتند مقداری به زندگی خود توجه کرده و به فکر آینده زندگی باش ، در جواب میگفت تا انقلاب به پیروزی کامل نرسد زندگی برایم مفهومی ندارد و باید برای انقلاب خون داد اگر چه خون ما ارزش ندارد ولی برای بقای اسلام سودمند است . چون امام حسین (ع) برای اسلام و احیاء قوانین قرآن خون داد و سرخی خونش اسلام را زنده نگه داشت و اکنون که فرزند حسین امام خمینی عامل این حرکت انقلاب اسلامی شد باید این حسین زمان را یاری کرد .

وی همیشه در خط مستقیم رهبری بود و حرکت در مسیر ولایت را برای خویش سعادت میدانست .

شهید حسینی در زمان انتخابات اولین رئیس جمهوری مخالفت شدید با هواداران بنی صدر خائن میکرد و تبلیغات شدیدی بر ضدّ بنی صدر و لیبرالها داشت و بالعکس آنقدر شیفته و عاشق بهشتی بود که بعد از شهادتش بعضی از شبها در خلوت شب نوار سخنرانی ایشان را گوش میکرد و میگریست و به این خاطر شیفته ی شهید مظلوم بهشتی بود که وی را مرد خدا و در خط اسلام و امام میدانست .

شهید حسینی در همان اوایلی که جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران شروع شد داوطلبانه به اتفاق 600 نفر از رزمندگان مشهد آماده برای رفتن به جبهه شده که در موقع اعزام به جبهه که در تهران توقف نمودند و از بین 600 نفرا 60 نفر برای جبهه انتخاب کردند و بقیه را به عناوینی از رفتن به جبهه منع کردند که ایشان به اتفاق حدود 40 نفر به قم نزد آیت الله منتظری رفتند و در جلوی منزل ایشان تحصن نمودند که ناچار آنها را هم به جبهه اعزام کردند . در تسخیر خرمشهر توسط عراق برای سرکوبی آنها رشادتها و دلاوریهای چشمگیری از خود نشان داد و بعد از پایان مأموریت به مشهد مقدّس بازگشت و در سازمان تبلیغات قسمت امور فرهنگی فعالیت چشمگیری داشت که مسئولین سازمان کمال رضایت را از وی داشتند و همیشه مورد تشویق قرار میگرفت و زمانی که جهت دیدار با خانواده اش به زادگاه خویش می آمد در این مدت با بسیج محل همکاری داشت و برای اعضای بسیج کلاسهای عقیدتی و سیاسی و نظامی داشت و آنان را به رزم شبانه می برد و اینطور خود را وقف انقلاب و اسلام کرده بود و علاقه شدیدی به جهاد فی سبیل الله و شهادت داشت ، طوری که پس از مدتی دوباره عازم جبهه شد و در عملیات فتح المبین و بیت المقدّس نیز شرکت داشت که در فتح خرمشهر مجروح شد و با وجود جراحت خویش که در بیمارستان آسیا تهران بستری بود بفکر دیگر مجروحین بود که مبادا روحیه آنها تضعیف شود و پس از مدّتی او پس از بهبودی نسبی دوباره به جبهه برگشت و در عملیات رمضان شرکت کرد و یک آر پی جی زن ماهر بود که شجاعت آن نظر تمام فرماندهان گروهانها و لشکر را به خود جلب میکرد و در عملیات محرم نیز شرکت داشت و چون علاقه شدیدی داشت که در همانجا یعنی جبهه بماند و بتواند بیشتر خدمت کند و شاید رضای پروردگار خویش را تحصیل و به معشوق بپیوندد طوری که این اواخر با دوستش خصوصی صحبت میکرد میگفت که من دیگر نمیخواهم به زندگیم ادامه دهم ، میخواهم زندگیم را خاتمه دهم البته نه به این معنی که من از دنیا سیر شده باشم و ازعهده زندگی بر نیایم بلکه میخواهم شهید بشوم و به معشوق خویش بپیوندم . لذا خانواده اش ( همسر و فرزندش ) را از بهشهر به اهواز برد و آخرین مسئولیتش در جبهه در لشکر 25 کربلا مسئول طرح و شناسائی منطقه بود و با توجه به حساسیت مسئولیت و کارآئی اش وقتیکه مسئولین به او اجازه نمی دادند که در حملات شرکت کند بطور مخفی با تقاضا و التماس به یکی از گردانها مراجعه و با آر پی جی به شکار تانک میرفت . پس از آنکه پدر و مادر شهید متوجه شدند که زایمان همسرش نزدیک شد تلفنا با ایشان تماس گرفته که خانواده اش را به بهشهر بیاورد لذا ایشان موافقت کرد و بخانواده اش گفت که شما را به بهشهر می برم . بلیط تهران را گرفت و در روز جمعه با خانواده اش باتفاق همرزم شهیدش محمد ابراهیم موسی پسندی و خانواده اش برای شرکت در نماز دشمن شکن جمعه به آبادان رفتند و پس از ادای نماز جمعه هنگام بازگشت به اهواز مسیر جاده اهواز – آبادان در یک تصادف با ماشین ارتشی به آرزوی قلبیشان که همان شهادت در راه خدا بود رسید و مرغ روحشان به ملکوت اعلی پرمیکشد و تنها دختر او محجوبه السادات حسینی دو ساله زخمی شده و پس از تشییع پیکر پاکشان در اهواز ، جسدشان به بهشهر منتقل و پس از تشییع جنازه بی نظیر پیکرشان در گلستان بهشت فاطمه به خاک سپرده شد و تنها فرزندش از او به یادگار ماند .

راهش پر رهرو و مستدام باد .

 

 

 



برادر زاده شهید(دوشنبه 86 دی 10 ساعت 11:38 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
زندگینامه شهید حسینی
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved